امیرحسین نفس ما امیرحسین نفس ما ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
بابا علی بابا علی ، تا این لحظه: 41 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
مامان زهرامامان زهرا، تا این لحظه: 36 سال و 8 ماه سن داره
پیوند عشقمونپیوند عشقمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

شیطون کوچولو

شروع مهد کودک96/04/10

سلام  نفسم با توجه به اینکه مامان فاطمه دیگه خیلی توانایی نگهداری از تو رو نداشت و  تو سنی هستی که مدام نیاز به بازی و سرگرمی و البته آموزش داری تصمیم گرفتیم که بذاریمت مهد کودک . جاهای زیادی رو دیدم ودر نهایت نزدیک محل کارم مهد کودک گل مهر و انتخاب کردیم امیدوارم که درست انتخاب کرده باشیم .
13 تير 1396

قهرمان شدن امیرحسین

سلام عزیز دلم مدتی علاقه مند به بتمن و بن تن شدی و مدام از قهرمان شدنت میگی مامان راحله برات لباس بتمن و خرید و تو کلی ذوق کردی منم برات ساعت بن تن خریدم  واای تو پوستت نمیگنجیدی از خوشحالی و فکر میکردی که با این ساعت تبدیل میشی وقتی ساعت وبستم به دستت صفحه اشو با دستت چرخوندی و با تعجب پرسیدی پس چراا تبدیل نمیشم مامان زلا ساعتش خرابه زنگ بزن به بن تن بهش بگو بیاد ساعتشو با من عوض کنه ماله من خرابه من میخوام به مرد آتش تبدیل بشم . ...
27 خرداد 1396

جان منی

   جان منی از این عزیزتر نمی شود جان منی و خوش به حالت که مادرت تو را مثل گوش ماهی هایی که خودش کنار دریا کشف کرده دوست دارد برایت یک مشت بوسه میفرستم باز هم هست از این بوسه های عاشقانه برایت زیاد کنار گذاشته ام     اینجا رفته بودیم شهر بازی      ...
4 ارديبهشت 1396

تعطیلات نوروز 96

سلام عزیزم یه کم دیر برای گذاشتن عکسات اومدم .تعطیلات نوروز و مسافرت نرفتیم و از خلوتی تهران لذت بردیم و البته از پیش هم بودنمون .  لحظه تحویل سال     ا ینم تیپ عید پسرم        جاده چالوس        اینم از شیطنت هات   اینم عمه برات خرید    پارک ژوراسیک که خیلی وقت بود که دوست داشتم ببرمت ولی همش فکر میکردم که نکنه به خاطر تحرک دایناسورها بترسی که خوشبختانه اینطوری نبود    اینم عکست با امیرمهدی ومعصومه که اینقدر شیطونی کردین که اجازه ندادین یه عکس خوب ازت...
30 فروردين 1396

95/12/25 اسفند

  بوی عیدی  بوی توپ بوی کاغذ رنــــگی بوی تند ماهی دودی وسط سفره نــــو   بوی یاس جا نمازه ترمه مادر بــــــزرگ   با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم     ای خدای دگرگون کننده دلها و دیده ها ای تدبیر کننده روز و شب ای دگرگون کننده حالی به حالی دیگر حال ما را به بهترین حال دگرگون کن سال نو مبارک ...
25 اسفند 1395

95/12/06 تولد

سلام عزیزترینم  چند روزی بود که مدام می گفتی تولدمه  برام تولد بگیرین من شمع فوت کنم  جمعه وقتی رفته بودیم بیرون گفتی من کیک میخوام تولد میخوام برات یه کیک کوچولو موچولو با طح مینیون گرفتیم که تو دل گل پسرم نمونه البته بیشتر قسمت شمع فوت کردنشو دوست داری تا کیک خوردنشو . دوستت دارم عزیزم        ...
8 اسفند 1395

95/10/20

سلام نفس مامان این روزا از شیطونی هات هر چی بگم کم گفتم حسابی شیطون ولجباز شدی والبته خیلی شیرین امروز صبح که میخواستم برم سر کار از خواب بیدار شدی و می گفتی نرو اگه بری سر کار من ناراحت میشم خلاصه از دلم نیومد اونجوری رهات کنم تا ساعت 10 پیشت نشستم ولی رضایت ندادی که برم می گفتی اده ب لی دیده نیایی من دیده چشاتو نبینم تی کار کنم   واای نمیدونم این حرفا چه جوری تو ذهنت میاد خلاصه با هزار زور وزحمت رضایت دادی تا برم سر کار  قربونت برم عشقم دوستت دارم یه دنیا ...
20 دی 1395