امیرحسین نفس ما امیرحسین نفس ما ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
بابا علی بابا علی ، تا این لحظه: 41 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
مامان زهرامامان زهرا، تا این لحظه: 36 سال و 8 ماه سن داره
پیوند عشقمونپیوند عشقمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

شیطون کوچولو

تولد بابایی

تومرامیفهمی من تو را میخوانم و همین ساده ترین قصه ی یک انسان است من تو را ناب ترین شعر زمان میدانم  و تو هم میدانی تا ابد در دل من میمانی...   همسر عزیزم علی جان تولدت مبارک دوستت دارم زیاد. ... ...
31 تير 1394

تعطیلات عید فطر

سلام عزیز دلم شنبه ویکشنبه عید فطر بود که من از پنج شنبه پیشت بودم. این روزا بابایی دنبال ماشین می گرده ومیخواد ماشین بخره به همین خاطر ما پنج شنبه رفتیم خونه مامانی وبابا سعید(بابا سی) که با هم برن دنبال ماشین ،جمعه شب هم راه افتادیم به سمت جاده چالوس شنبه هم برای نهار کنار یه رودخونه خوشگل نشستیم شما هم حسابی شیطنت کردی وسنگ پیدا میکردی وبه سمت رودخونه پرتاب میکردی هوا هم عالی بود کاملا خنک بود ولذت بردیم .بعد نهار هم برگشتیم. اینم عکساش نفسم دنبال سنگ میگشتی  بعدشم سنگت رو بررسی میکردی وپرتاب میکردی به سمت رودخونه  ...
31 تير 1394

اولین سحری

سلام عزیزم  امروز27 ام ماه مبارک رمضونه امسال یه کم برام روزه گرفتن سخت بود ولی با هر سختی که بود روزایی که سر کار بودم و گرفتم و روزایی هم که خونه بودم در خدمت شما فسقلی شیرین بودم امروز وقتی بیدار شدم برای سحری که برم طبقه بالا پیش مامانی سحری بخورم دیدم کاملا بیداری گفتم چی کار کنم اگه بمونی بابایی رو بد خواب میکنی به ناچار بلندت کردم همونجور که با تعجب نگاه میکردی که چرا بلند شدیم, رفتیم بالا شما هم که حسابی گرسنت بود جلوتر از من و مامانی نشستی و شروع کردی به خوردن ومیگفتی غذا غذا غذا بوخولیم حسابی هم ذوق زده شده بودی ومیخوردی و میخندیدی الهی قربونت بشم مامانی که اینقدر گرسنت بود بعد از خوردنم شروع کردی به شیطنت و چرخیدن و....
23 تير 1394

روزهای قشنگ زندگی

سسسسسسسسلام عزیزکم چه روزهای قشنگیست این روزها!!!!!!!!!!!!!!!!!! ولی چه تند میگذرد!!! آدم فکر می کند سوار بر شانه های باد است، لذت نسیمی که گیسوانم را با خود می برد وصف نشدنی ست، این روزها "بابا" سختتر از هر لحظه ای کار میکند! نه... میدود!! به عشق "من و تو" به عشق "زندگی" گاهی روزی هزار بار دلم برایش تنگ می شود.. گاهی انگار ماهها ست که ندیدمش.. عاشقتر از همیشه ثبت میکند "ثانیه ها, با تو بودن و نبودنهایش را"        ...
20 تير 1394

حرف دل

عزیز دل مامان امیرحسینم گاهی وقت ها سنگینی بار زندگی اینقدر زیاد می شه که پشتت خم میشه زانوهات تا میشن تکیه گاهی برات نیست که بتونی دستاتو بهش بگیری و از افتادنت جلوگیری کنی چقدر اون لحظه احساس تنهای و بی کسی استخونهای ادم و میشکنه ولی مامانی یه نگاه به بالای سرت بنداز یه طناب محکم میبینی طنابی که تا عرش خدا ادامه داره با تمام قدرتت دستات و بیار بالا محکم طناب و بگیر این تنها راه نجاتت از افتادنه    دوستت دارم زیاد ...
15 تير 1394

بدون عنوان

عزیزکم پنج شنبه مامان پیشت بود وقتی چشماتو باز کردی و من و پیش خودت دیدی خیلی خوشحال شدی . صبح بعد از خوردن صبحانه باهم رفتیم پارک اینم عکساش      ...
7 تير 1394

خودخواه بودن را تمرین کنیم

مدتهاست تمرین خودخواهی میکنم ولی نتونستم خودخواه خوبی باشم شما هستید؟   مادر، همه جوره اش خوب است، ولی مادرهای خودخواه بهترند. آن مادرها که دلشان، بندِ دل بچه هایشان نیست، با دوستهایشان می روند سفر، به ناخن هایشان لاک می زنند، مانیکور و پدیکور می کنند،  می روند باشگاه ورزشی و اندامشان را روی فرم نگه می دارند؛ آن مادرها که از ته دل می خندند، بازیگوشند، عشوه گری می کنند، که همانقدر که مادرند، معشوق و همسر وکودک هم هستند.    مادرهایی که بچه ها را قال می گذارند و ب ا پدرها یواشکی بیرون می زنند برای یک شام دونفره، آن ها که وقتی فرزندشان دیر می کند، ...
7 تير 1394
1