امیرحسین نفس ما امیرحسین نفس ما ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره
بابا علی بابا علی ، تا این لحظه: 41 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره
مامان زهرامامان زهرا، تا این لحظه: 36 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره
پیوند عشقمونپیوند عشقمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

شیطون کوچولو

نوروز 99 با طعم کرونا

سلام عزیز دلم نوروز امسال یه کم متفاوت شروع شد . سالی بدون آغوش ، بدون دید و بازدید ، بدون دست هم رو فشردن ، سالی که تنها به خاطر بودن عزیزانمون ترجیح میدیم از دور برای هم آرزوهای خوب کنیم و در خانه ماندیم .
11 ارديبهشت 1399

اسفند ۹۸ کرونایی

اسفند رو به پایانه... کاش ارمغان روزهای گذشته آرامشے باشد از جنس خدا عید واقعی از آن کسیست که پایان سالش را جشن بگیرد نه آغاز سالی که از آن بےخبر است... آخر سالتون قشنگ تو این روزایی که ویروس کرونا شیوع پیدا کرده ناگزیریم که تو خونه بمونیم رنگ اسفند امسالمون با سال های قبلمون فرق میکنه شاید هیچ وقت فکر شو نمیکردیم که تو روزای شلوغ و پر هیاهوی اسفند مجبور باشیم تو خونه بمونیم. اینم از روزای خونه موندنمون   ...
25 اسفند 1398

سفر به فضا

نمیدونم چرا باورش شده بود که میتونه سفینه فضایی بسازه و با دوستاش به فضا سفر کنه فکر میکرد اگه پارچه قرمز لباسش و به شکل مخروطی برش بزنه و بد چند تا فنر به هم وصل کنه بعدم یه موتور از آقای تعمیرکار محل بخره و با دکمه قرمز دسته ترمز براش درست کنه فردا با دوستاش میره فضا و کلی خوش میگذرونن برای تو مسیرشون هم پفک و چیپس با موسیر تدارک دیده بود نمیدونستم چی باید بهش بگم خیلی جدی بود تو تصمیمی که گرفته بود 😂😂 وقتی بهش گفتم که این واقعیت نداره باور نمیکرد و مصمم و بااراده میگفت که مامان من جدی جدی ام و فردا با اجازت فردا میخوام با دوستام به فضا سفر کنم چمدونم بذار لباسام و جمع کنم نیازم میشه اونجا . خلاصه با کلی کلنجار و گریه امیرحسین و کلافه گی م...
6 بهمن 1398

شب یلد ا

بوی یلدا را میشنوی؟ انتهای خیابان آذر... باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان.. قراری طولانی به بلندای یک شب.. شب عشق بازی برگ و برف... پاییز چمدان به دست ایستاده! عزم رفتن دارد... آسمان بغض کرده و میبارد. خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست... کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز... و... تمام میشود پاییز، ای آبستن روزهای عاشقی، رفتنت به خیر... سفرت بی خطر      ...
8 دی 1398

تولد 6 سالگی

پسر عزیزم! وقتی شمع های کیک تولدت رو فوت می کنی به یاد داشته باش که عشق تو مثل شمعیه که تا ابد توی قلب من و پدرت می سوزه دوستت دارم. تولدت مبارک.     اول رفتیم سرزمین عجایب و کلی خوش گذروندیم بعد هم رفتیم تولد بازی خونه مامان فاطمه     ...
13 آذر 1398