اندر احوالات این روزها (اردیبهشت 95)
سلام عزیز ترینم که تو این دنیا هیچ چیزی به اندازه خوشحالی تو من و بابا رو شاد نمیکنه . این روزا دیگه همه چی و کاملا درک میکنی ومتوجه میشی کامل صحبت میکنی وبرای همه چی دنبال چرااا بودنش هستی .
چلا بابا علی رفت ؟ چلا نی نی گرله کرد؟ چلا اینا رو ایندولی کردی؟ و..... جدیدا وقتی بیداری و من دارم میرم سر کار دنبالم گریه میکنی ومیگی نلو سر کار (این موضوع من وخیلی اذیت میکنه تمومه زندگیم تا برسم محل کارم تو راه مدام ناراحتم ).
امیرحسینم این روزا خیلی من وبابا علی درگیریم یه جابه جایی داریم که اگه خدا بخواد میخوایم خونه مونو عوض کنیم ویه جای جدید بریم خیلی روزای سختیه اما این نیز بگذرد...
امروز که دارم این پست وبرات مینویسم مریض شدی وتب کردی نمیدونم با این تند تند سرما خوردنات چی کار کنم دکترت میگه یا لوزه سوم داری یا به خاطر آلرژیت که مدام مریض میشی .
بابا علی هم داره درسش وادامه میده و دانشگاه میره میدونی چی میگی :
امیرحسین : بابا علی کجاس
باباعلی رفته دانشگاه
امیرحسین : چرااا بابا علی بیاد شلوارشو در بیاره بعدا شلوار بیپوشونه بعدا منو بوس کنه