اندر احوالات این روزها (خرداد 95)
سلام عزیزتر از جانم علی رغم مشکلات زیادی که داشتیم خونه خریدیم و محل زندگیمونو عوض کردیم و تو منزل جیدید ساکن شدیم . تو گیر و دار روزای آخر جابه جایی مون دایی محمد آبله مرغون گرفت و ده روز اومد مرخصی وما مجبور شدیم تو رو ببریم خونه مامان راحله که تو این مدت ده روز که دایی اومده اونجا نباشی و من وبابا علی مجبور بودیم که بعد از کار بیاییم خونه و اسباب جمع کنیم بعدشم بیاییم پیش تو که خونه مامان راحله بودی خلاصه اسباب کشی مون مصادف شد با ماه رمضون و سرما خوردگی شما و یه پامون خونه خودمون برای جمع اسباب و کارای این شکلی یه پامونم خونه مامانی پیش شما به هر حال با هر سختی که بود تموم شد وبه قول خودت اومدیم خونه جدید.
خیلی ذوق کردی از این که تختت و وسایل های خونه رو یه دفعه تو اون خونه دیدی تعجب کردی و خیلی ذوق کردی . هر موقع هم از سر کوچه قبلی مون رد میشیم میگی مامان نلیم خونه ، بلیم خونه جدید .
روزها ازپی هم میگذره وتو بزرگتر میشی شیرین زبون ودوست داشتنی .تو پروژه پوشک گرفتنت هم تقریبا موفق بودیم هنوز یک ماه نشده که تو دیگه آموزشی تو خیس نمیکنی بیرونم که میریم اگه دستشویی هم داشته باشی نگه میداری و تو پوشکت دستشویی نمیکنی حتی نصفه شبا اگر دستشویی داشته باشی هم بیدار میشی البته با گریه بعد که میبرمت دستشویی میخوابی ولی هنوز تو دستشویی بزرگت مشکل داریم ونگهش میداری. من وباباعلی عاشقتیم و دوستت داریم خیلی خیلی خیلی زیاد .