برای تو مینویسم جگرگوشه مادر...
زود بزرگ نشو مادر ، کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانیم را !
زود بزرگ نشو فرزندم.
قهقهه بزن ، جیغ بکش ، گریه کن ، لوس شو ، ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام .
آرام آرام پیش برو ، آن سوی سن و سال هیچ خبری نیست گلم ، هر چه جلوتر
می روی همه چیز تندتر از تو قدم بر می دارد . حالا هنوز دنیا به پای تو نمی رسد از
پاکی ،الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز !
همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش ، یک قدم ، دو قدم ، ولی زود بزرگ نشو
مادر .
آرام ارام پیش برو گلم ، آنجا که عمر وزن می گیرد دنیا قدری سبک می شود که هیچ
هیجانی برای پیمودنش نخواهی داشت .
آن سوی سن و سال خبری نیست ، کودکی کن ، از ته دل بخند به اداهای ما که برای
خنداندنت دلقک می شویم.
بزرگتر که شدی از نگاه دلقک ها گریه ات می گیرد .
عزیزترینم ، فرزندم من مادرت هستم .....
هیچ کس مرا مجبور به مادری نکرد ، من به اختیار مادر شدم تا بدانم معنی
بیخوابیهای شبانه را ، تا بیاموزم پنهان کردن درد را پشت حجمی از سکوت ، تا بدانم
حجم یک لبخند کودکانه ات می تواند معجزه زندگی دوباره ام باشد ، من نه بهشت
می خواهم نه آسمان و نه زمین .
بهشت من ، زمین من ، و زندگیم نفس های آرام کودکی توست .
من هیچ نمی خواهم هیچ .
هیچ روزی به من تعلق ندارد ، همه ساعتها و ثانیه های من تویی و من دست
کودکیت را می گیرم تا به فردای انسانیت برسانم که این رسالت من است بر تو و
هیچ منتی از من بر تو وارد نیست که من با اختیار به عشق تو را به این دنیا آورده ام