امیرحسین نفس ما امیرحسین نفس ما ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره
بابا علی بابا علی ، تا این لحظه: 41 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
مامان زهرامامان زهرا، تا این لحظه: 36 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
پیوند عشقمونپیوند عشقمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

شیطون کوچولو

برایت آرزو دارم ...امیرحسینم

1394/8/3 14:45
نویسنده : مامان زهرا
316 بازدید
اشتراک گذاری

دعایت می کنم ، عاشق شوی روزی

بفهمی زندگی بی عشق نازیباست 

دعایت می کنم با این نگاه خسته ، گاهی مهربان باشی 

به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی

بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها

بخوانی نغمه ای با مهر

دعایت می کنم ، در آسمان سینه ات 

خورشی مهری رخ بتاباند

دعایت می کنم ، روزی زلال قطره  اشکی 

بیابد راه چشمت را

سلامی از لبان بسته ات ، جاری شود با مهر

دعایت می کنم ، یک شب توراه خانه خود گم کنی 

با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را

دعایت می کنم ، روزی بفهمی با خدا 

تنها به قدریک رگ گردن ، وحتی کمتر از آن فاصله داری 

وهنگامی که ابری ، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد

مپوشی تنت را از نوازش های بارانی 

دعایت می کنم ، روزی بفهمی 

گرچه دوری از خدا ، اما خدایت با تو نزدیک است 

دعایت می کنم ، روزی دلت بی کینه باشد، بی حسد

با عشق ، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست 

شبانگاهی ، تو هم با عشق با نجوا 

بخوانی خالق خود را 

اذان صبحگاهی ، سینه ات را پر کند از نور

ببوسی سجده گاه خالق خود را 

دعایت می کنم ، روزی خودت را گم کنی

پیدا شوی در او 

دو دست خالیت را پر کنی از حاجت و با او بگویی:

بی تو این معنای بودن سخت بی معناست 

دعایت می کنم ، روزی نسیمی خوشه اندیشه ات را

گرد و خاک غم بروباند

کلام گرم محبوبی تو را عاشق کند بر نور

دعایت می کنم ، وقتی به دریا میرسی 

با موج های آبی دریا به رقص آیی 

و از جنگل ، تو درس سبزی و رویش بیاموزی 

بسان قاصدک ها ، با پیامی نور امیدی بتابانی 

لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی  بپوشانی 

به کام پر عطش ، یک جرعه آبی بنوشانی 

دعایت میکنم ، روزی بفهمی 

در میان هستی بی انتها باید تو می بودی 

بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا 

برایت آرزو دارم

که یک شب ، یک نفربا عشق در گوش تو 

اسم رمز بگذشتن ز شب ، دیدار فردا را به یاد آرد

دعایت می کنم ، عاشق شوی روزی 

بگیرد آن زبانت 

دست و پایت گم شود 

رخساره ات گلگون شود 

آهسته زیر لب بگویی ، آمدم 

به هنگام سلام گرم محبوبت 

و هنگامی که می پرسد ز تو ، نام و نشانت را 

ندانی کیستی 

معشوق  عاشق ؟

عاشق معشوق ؟

آری ، بگویی هیچ کس 

دعایت می کنم ، روزی بفهمی ای مسافر ، رفتنی هستی 

ببندی کوله بارت را 

تو را در لحظه های روشن با او 

دعایت می کنم ای مهربان همراه 

تو هم ای خوب من 

گاهی دعایم کن 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)