امیرحسین نفس ما امیرحسین نفس ما ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
بابا علی بابا علی ، تا این لحظه: 41 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
مامان زهرامامان زهرا، تا این لحظه: 36 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
پیوند عشقمونپیوند عشقمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

شیطون کوچولو

23 ماهگیت مبارک

امیرحسینم عزیزکم ،کوچولوی مهربونم ، پیشرفت چشمگیری کرده کامل صحبت میکنه و جمله هم میگه علاقه زیادی به باب اسفنجی و چرا داره وخیلی بامزه اس که به مامانی بابا و مامانی مامان و خودم میگه ما زلا(مامان زهرا)     به خودشم میگه امی شونی (امیرحسین )      امیرحسین عشق مامان کیه : امی شونی  نفس مامان کیه : امی شونی مازلا امی شونی بیبر بچرخیم( مامان زهرا امیرحسن وببر شهربازی از این چرخ فلک ها که میچرخن سوار بشه ) ما زلا امی شونی پسرنازشه ( مامان زهرا امیرحسین پسر نازه مامانشه )                        ما زلا آقا مغازه ، بچه ها نوسابه نیمی...
16 آبان 1394

برایت آرزو دارم ...امیرحسینم

دعایت می کنم ، عاشق شوی روزی بفهمی زندگی بی عشق نازیباست  دعایت می کنم با این نگاه خسته ، گاهی مهربان باشی  به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها بخوانی نغمه ای با مهر دعایت می کنم ، در آسمان سینه ات  خورشی مهری رخ بتاباند دعایت می کنم ، روزی زلال قطره  اشکی  بیابد راه چشمت را سلامی از لبان بسته ات ، جاری شود با مهر دعایت می کنم ، یک شب توراه خانه خود گم کنی  با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را دعایت می کنم ، روزی بفهمی با خدا  تنها به قدریک رگ گردن ، وحتی کمت...
3 آبان 1394

خداحافظی با شیر مادر

  سلام عشقم  امیرحسینم 1 سال و10 ماه و14 روز از شیر مامانش تغذیه کرده نوش جوونت مامان برگی دیگر از مادرانگیم . . . برگی دیگر از زندگی تو . . . با شروع این روز دیگر شیره ی جانم را برای وقت خواب هم نداشتی راه که میبردمت تمامی نجواها عاشقانه بود با بوسه هایی پیاپی بر گونه هایت که گاه خیس از اشک میشد تو بودی و سری که روی شانه ام بود با چشمانی نگران و نیمه باز من بودم و بغضی فرو خورده بغضی پر از دلتنگی برای تمام این لحظات زیبا دلم تنگ میشد واسه اون لحظه هایی که بغلت میگرفتم و بهت شیر میدادم  موهای مخملیتو نوازش میکردم یه وقتایی دستاتو میاوردی به طرف صورتم و با لب هام بازی میکردی ...
3 آبان 1394

محرم 94-دومین سال

سلام عزیزم دیروز وقتی سر کار بودم مامانی زنگ زد وگفت که مریض شدی وتب کردی منم یه کم زودتر از کارم برگشتم و بردمت دکتر خیلی بی حال بودی وهمش بی تابی میکردی سرما خورده بودی ، چند روزی هم هست که دفعات شیر خوردنتو کم کردم میخواستم آخر هفته از شیر بگیرمت نمیدونم با این وضعیت میتونم از شیر بگیرمت یا نه. دیشب شب علی اصغر بود ومیخواستم سقات کنم بریم هیئت ولی نشد چون اصلا حالت خوب نبود همش بهونه میگرفتی و میخواستی همش پیشت باشم قربونت بشن عزیزم ایشاالله که هیچ وقت مریضیت و نبینم و زود خوب بشی . پسرم به افق خیره شده       نوسابه  ...
29 مهر 1394

تولد آراد کوچولو

سلام عشقم پنج شنبه تولد آراد کوچولو پسر همکار مامان بود وشما اون روز با مامان اومدی سر کار تا از اونجا بریم تولد ، از چند روز پیش همش میگفتی بریم تولد ومنتظر بودی  امیرحسین :مازلا بیلیم                   کجا بریم : تولت تولدکی بریم : نی نی آلات اون روز سر کار مامان کلی شیطونی کردی وبه آقای فروغی میگفتی عمو وهمش بهش چسبیده بودی به زور نیم ساعت خوابیدی بهت میگفتم :امیرحسین بخواب بیدارشو بعد بریم تولد تو هم سرت و میذاشتی رو بالشت و زود بلند میشدی و میگفتی : بیدا سدم  به خدا بیداسدم بیلیم تولت  خلاصه وقتی بیدارشدی رفتیم تولد آراد کوچولو وقتی وارد شدیم صبر نکردی تا من ل...
19 مهر 1394

22 ماهگیت مبارک

سلام امیرحسینم ، خوشحالم که هر روز بزرگ وبزرگ تر میشی و کارای جدید یاد میگیری الان یادگرفتی که جمله های کوتاه ومیگی (ما زلا خوابیده، بابا سی دوس دارم ومصی نکون و پارک بیلیم و...) شیرین وشیرین تر شدی برای از پوشک گرفتنت خیلی موفق نبودم دلیلشم اینه که خودم پیشت نیستم اگه روزا کاملا پیشت بودم زودتر راه میفتادی اما تو دستشویی که میری یاد گرفتی که خودت و آب بگیری وپاهاتو بشوری بعد بیایی بیرون  امیرحسین بریم دستشویی : نه ندالم نیمیاد چرا نمیاد : نیمیدونم شیرکاکائو:کاکائی  عزیزم تا میتونی کودکی کن ولذت ببر خیلی دوستت دارم نفسم .     ...
15 مهر 1394

شروع تحولی بزرگ

سلام عزیزکم از دو روز پیش تصمیم گرفتم که از پوشک بگیرمت احساس کردم که  دیگه موقعش رسیده چون کاملا متوجه میشدی که دستشویی داری و وقتی میخواستی کارت و انجام بدی یه گوشه دنج وخلوت برای خودت پیدا میکردی بعد تمام شدن کارت میومدی و میگفتی پی پی و میخواستی پوشکت و عوض کنم یا دوست نداشتی که پوشکت کنم . دو روز پیش برات از این شورت های آموزشی گرفتم که تا هوا سرد نشده از پوشک بگیرمت چون اگر هوا سر میشد سخت میشد از پوشک بگیرمت و همش احساس میکردی که دستشویی داری خلاصه استارتش و از دو روز پیش زدیم تو این دو روز بد نبودی دیشب وقتی میخواستی بخوابی پوشکت کردم وقتی رفتیم تو رختخواب  گفتی "ماما زلا دشولی "  فکر کردم همینطوری میگی خیل...
16 شهريور 1394

برای تو مینویسم جگرگوشه مادر...

زود بزرگ نشو مادر ، کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانیم را ! زود بزرگ نشو فرزندم . قهقهه بزن ، جیغ بکش ، گریه کن ، لوس شو ، ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام . آرام آرام پیش برو ، آن سو ی سن و سال هیچ خبری نیست گلم ، هر چه جلوتر می روی همه چیز تندتر از تو قدم بر می دارد . حالا هنوز دنیا به پای تو نمی رسد از پاکی ،الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز ! همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش ، یک قدم ، دو قدم ، ولی زود بزرگ نشو مادر . آرام ارام پیش برو گلم ، آنجا که عمر وزن می گیرد دنیا قدری سبک می شود که هیچ ...
15 شهريور 1394