امیرحسین نفس ما امیرحسین نفس ما ، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
بابا علی بابا علی ، تا این لحظه: 41 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
مامان زهرامامان زهرا، تا این لحظه: 36 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره
پیوند عشقمونپیوند عشقمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

شیطون کوچولو

جان منی

   جان منی از این عزیزتر نمی شود جان منی و خوش به حالت که مادرت تو را مثل گوش ماهی هایی که خودش کنار دریا کشف کرده دوست دارد برایت یک مشت بوسه میفرستم باز هم هست از این بوسه های عاشقانه برایت زیاد کنار گذاشته ام     اینجا رفته بودیم شهر بازی      ...
4 ارديبهشت 1396

تعطیلات نوروز 96

سلام عزیزم یه کم دیر برای گذاشتن عکسات اومدم .تعطیلات نوروز و مسافرت نرفتیم و از خلوتی تهران لذت بردیم و البته از پیش هم بودنمون .  لحظه تحویل سال     ا ینم تیپ عید پسرم        جاده چالوس        اینم از شیطنت هات   اینم عمه برات خرید    پارک ژوراسیک که خیلی وقت بود که دوست داشتم ببرمت ولی همش فکر میکردم که نکنه به خاطر تحرک دایناسورها بترسی که خوشبختانه اینطوری نبود    اینم عکست با امیرمهدی ومعصومه که اینقدر شیطونی کردین که اجازه ندادین یه عکس خوب ازت...
30 فروردين 1396

95/12/25 اسفند

  بوی عیدی  بوی توپ بوی کاغذ رنــــگی بوی تند ماهی دودی وسط سفره نــــو   بوی یاس جا نمازه ترمه مادر بــــــزرگ   با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیمو در میکنم     ای خدای دگرگون کننده دلها و دیده ها ای تدبیر کننده روز و شب ای دگرگون کننده حالی به حالی دیگر حال ما را به بهترین حال دگرگون کن سال نو مبارک ...
25 اسفند 1395

95/12/06 تولد

سلام عزیزترینم  چند روزی بود که مدام می گفتی تولدمه  برام تولد بگیرین من شمع فوت کنم  جمعه وقتی رفته بودیم بیرون گفتی من کیک میخوام تولد میخوام برات یه کیک کوچولو موچولو با طح مینیون گرفتیم که تو دل گل پسرم نمونه البته بیشتر قسمت شمع فوت کردنشو دوست داری تا کیک خوردنشو . دوستت دارم عزیزم        ...
8 اسفند 1395

95/10/20

سلام نفس مامان این روزا از شیطونی هات هر چی بگم کم گفتم حسابی شیطون ولجباز شدی والبته خیلی شیرین امروز صبح که میخواستم برم سر کار از خواب بیدار شدی و می گفتی نرو اگه بری سر کار من ناراحت میشم خلاصه از دلم نیومد اونجوری رهات کنم تا ساعت 10 پیشت نشستم ولی رضایت ندادی که برم می گفتی اده ب لی دیده نیایی من دیده چشاتو نبینم تی کار کنم   واای نمیدونم این حرفا چه جوری تو ذهنت میاد خلاصه با هزار زور وزحمت رضایت دادی تا برم سر کار  قربونت برم عشقم دوستت دارم یه دنیا ...
20 دی 1395

آزمایشگاه

سلام نفسم دیروز برای آزمایش آلرژی با هم به آزمایشگاه رفتیم قربونت برم که دلم تکه تکه شد وقتی ازت خون می گرفتن وتو گریه می کردی بعد از انجام آزمایش یه یادگاری هم گرفتی .وقتی اومدیم بیرون مدام میپرسیدی آخه چرا آقا دستم و اینجوری کرد آخه چراا؟     ...
30 آذر 1395

تولد سه سالگی

با فوت شدن شمع سومین سال تولدت : گونه ای سرخ وسری خوش ولبی خندان برایت آرزو دارم  صبحی شاد وتنی سالم ، کمی باران برایت آرزو دارم  اگر تنها شدی روزی ، در آن روز جمعی از دوستان برایت آرزو دارم  در این دنیای پر سختی حیاتی راحت وآسان برایت آرزو دارم  اگر غمگین شدی هر وقت در آن هنگام عطای مشتی از ایمان برایت آرزو دارم  همیشه آسمانی  روشن و تابان برایت آرزو دارم  و در پایان ، خدا را من برایت آرزو دارم .       اینم کادوی مامان وبابا -از طرف مامان راحله وبابا سعید قطار- از طرف مامان فاطمه و بابا علی وجه نقد- عمه هم یه عروسک ...
13 آذر 1395

روزشماری تا سومین زاد روزت ...

فروغ نیستم اعتصامی بودن را هم بلد نیستم... پاییز دل انگیز ازراه رسید روزهای پاییزی... لبخند های زیباتر... نگاه های علشقانه تر... گل از گلم میشکفد به فصل تولد تو... این فصل دل انگیز... امیرحسینم پسر پاییزی ام میدانی او پاییز است رو راست وبخشنده! ساده دل ، فکر میکند اگر تمام داشته هایش را به پای آدم ها بریزد ، روزی ...  جایی...       لحظه ای ...از خوبی هایش یاد میکنند! خبر ندارد آدم ها رو راست بودن وبخشنده بودنش را به پای محبتش نمی گذارند... این همه باران به آدم ها می بخشد اما همین آدم ها تهمت ناروای خزان را به او میزنن...
27 آبان 1395