امیرحسین نفس ما امیرحسین نفس ما ، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره
بابا علی بابا علی ، تا این لحظه: 41 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
مامان زهرامامان زهرا، تا این لحظه: 36 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره
پیوند عشقمونپیوند عشقمون، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

شیطون کوچولو

روزهای زندگیم گرم میگذرد با تو

نفسم امیرحسین  با توام ...چرا هر چه نگاهت میکنم حریص ترت میشوم؟ چرا هر روز برایم زیباتری ؟ چرا عطر تنت را هر چه عمیق تر نفس میکشم کم می آورم ؟ چرا وجود کوچک و لطیفت اینقدر آرامم میکند؟ چرا تو میخندی من دلم پرمیکشد؟ چرا جانم در مقابل هر نفست فدا میشود؟ چرا تمام آرامشم با بودنت کامل میشود؟ چرا دل نگران هر لحظه ات هستم ؟ چرا اینقدر دوستت دارم پسرم ...اصلا قدری ندارد! من در تو تمام شدم... تو زندگی هستی ...خود خودش! چرا این همه شگفتی را...این همه احساس بی نظیر را...این همه دیوانگی را...یک چون  است ... من یک مادر هستم.. مادر یک زندگی! خوشحالم با تو مادر شدم...   ...
19 ارديبهشت 1394

پارک پردیسان

عشقم جمعه باهم رفتیم پارک پردیسان          قربونت برم که کلی ذوق کرده بودی وهمش میگفتی جوجو               ...
13 ارديبهشت 1394

بدون شرح

جمعه بد از ظهر رفتیم خونه باباسه وشب با هم رفتیم دریاچه چیتگرکه خیلی شلوغ بود به همین خاطر تو ورودی دریاچه نشستیم. واین هم شما از بدو ورود....         این هم عسلم که  بازیاشم مثله خودش شیرینه ​       حالا برعکس         ...
13 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

عزیز دلم پنج شنبه مامان پیشت بود قند نبات نمیدونی که وقتی پیشتم چقدر خوشحالم شنبه روز پدر بود وتعطیل پنج شنبه هم شرکت تعطیل شدومن یه روز بیشتر پیشت موندم . دکترت برات آزمایش نوشته بود وباید انجامش میدادی که مشخص بشه کمبود ویتامین وکم خونی نداشته باشی صبح با هم رفتیم آزمایشگاه تا آزمایشت رو انجام بدی. برای آزمایش باید حداقل 3ساعت ناشتا بودی ومن خدا خدا میکردم که تو راه نا آرومی نکنی ومه مه نخوای  البته باید بگم رفتنی خوب همکاری کردی چند بار گفتی مه مه منم گفتم نیست  توام بغض کردی وسرتو گذاشتی رو شونه هام ویه کم هق هق کردی  ولی بعد آروم شدی و به آزمایشگاه رسیدیم .خلاصه که فکر میکنم برای از شیر گرفتنت کلی باهم داستان خواهیم داش...
13 ارديبهشت 1394

بابای گلم روزت مبارک

تکیه گاهی است که بهشت زیر پایش نیست . . . اما همیشه به جرم پدر بودن باید ایستادگی کند و با وجود همه مشکلات ، به تو لبخند زد تا تو دلگرم شوی . . . که اگر بدانی چه کسی کشتی زندگی را از میان موج های سهمگین روزگار ، به ساحل آرام رویاهایت رسانده است ؛ ” پدرت “را می پرستیدی . . .     ...
13 ارديبهشت 1394

بدون عنوان

نمیدانم چشمانت با من چه میکند فقط وقتی که نگاهم ... میکنی چنان دلم از شیطنت نگاهت... میلرزد که حس میکنم زیباست ... فداشدن برای چشمهایی که... تمام دنیاست ...   ...
1 ارديبهشت 1394

پسرم دنیای من

پسرم دنیای من! توبزرگ میشوی وبزرگتر.... ومن هرروز دلتنگ روزهای کودکی ات میشوم روزهای بارداری ،روزهایی که در بطن من بودی و فقط من لمست میکردم روزهای نوزادی .روزهایی که به غیر از آغوش من ماْوایی نداشتی. دلتنگ روزهایی هستم که به سرعت سپری شد. خیلی زود گذشت.روزی که خدا فرشته ای را به من هدیه داد تا زین پس نگهدار او باشم. امانتدار خدا هستم تا از تو پاسداری کنم. ازتو وزیباییهایت.خنده هایت   هرروز که میگذرد عشق من به تو صدچندان میشود یک سال وچهارماه و شانزده روز از آمدنت میگذرد توبزرگ میشوی ومن هر روز که میگذرد در در...
30 فروردين 1394

روز مادر

مادرم امروز روزِ توست، ای مهربان‌ترین فرشته‌ی خدا . بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟ صبر و مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جا دهم؟   آن زمان که خط خطی های بی‌قراری ام را با مهر و محبّتت زندگی می‌کردی و با صبر و بردباری کلمه‌ به کلمه ی   به من دیکته می‌گفتی خوب به خاطرم مانده است. و من باز فراموش می‌کردم  محبت   تشدید دارد. در تمام مراحل زندگی، قدم به قدم، هم پای من آمدی، بار ها بر زمین افتادم و هر بار با مهربانی دستم را گرفتی . آری، از تو آموختم، حتی در سخت ترین شرایط، امید را هرگز ا...
22 فروردين 1394

بدون عنوان

امیرحسین به همراه دختر دایی معصومه که بهش میگه مصته      اینم خوابیدن عشقم      امیرحسین در حال دیدن فاطما گل     ...
16 فروردين 1394